* بزرگان اسلام در زمان پیامبر بر سر قدرت با امیرالمومنین درگیر شدند
حضرت امیر(ع) فرمود: چنان در دوران حکومت من بر هم زده خواهید شد و کاری میکنم با کفگیر آزمون مجدد انقلاب، آنهایی که پائین هستند بالا و افرادی که بالا هستند پائین بیایند و به این شکل زیر و رویتان میکنم. می فرماید که این گونه نیست یک بار امتحان دهید و تا آخر عمرتان گارانتی شوید.
اینکه ما 20 سال پیش زمان پیامبر(ص) امتحان داده ایم، کافی نیست بلکه دوباره باید امتحان دهید چراکه هیچ کسی گارانتی نیست. فرمود که در این امتحان مجدد، گاهی کسانی که سابقههای درخشان و طولانی از زمان پیامبر(ص) در اسلام داشتند در این مسابقه و آزمون دوباره عقب میافتند و افرادی که در آن دوره کسی نبودند و کسی آنها را نمیشناخت جلو میافتند.
فرمود این یک آزمون دوباره است و یک بار برای همیشه نیست، دوباره باید آزمون پس دهید و به خدا سوگند من فریبتان ندادم و نخواهم داد و چیزی را از شما مخفی نکردم. به خدا سوگند هیچ حقیقتی را از شما پنهان نکردم. من حکومتی را تشکیل دادم که در آن با شما مردم چیزی را مخفی ندارم و هیچگاه به شما دروغ نگفتم و مرا به این مقام و به این روز خبر دادهاند.
جالب این است اول کسی که با علی(ع) دست بیعت داد طلحه بود. بعد زبیر بیعت میکند و همینها چند ماه بعد با امیرالمؤمنین آن هم بر سر قدرت درگیر میشوند. حضرت امیر میفرمایند: کسانی از شما که برادران خود من هستید، کسانی از شما در این سالها در این دنیا غرق شدند و اموالی را تصاحب کردند. من وقتی مقابل این افراد را بگیرم و خواهم گرفت و فقط حقوق خود آنها را به آنها خواهم داد از دست من عصبانی خواهند شد. فریاد خواهند زد که پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم کرد و به ما ظلم کرد. آگاه باشید هر کس از مهاجرین و انصار و از اصحاب پیامبر و خویشان پیامبر و از بستگان پیامبر و همه کس خیال و گمان کند که به خاطر سابقهاش، به خاطر همنشینی با پیامبر بر دیگران نسبت به بیتالمال برتری دارد بداند که خطاست.
* طلحه و زبیر سهم بیشتری از بیتالمال از امام میخواستند
فرمود هر کاری انجام دادید برای خدا انجام دادهاید پس پاداش آن را در آخرت از خدا بخواهید. در دنیا همه مساوی اند. شما قدیمیترین و باسابقهترین مسلمان، با مسلمانی که همین امروز مسلمان میشود نزد ما به لحاظ سهمش از بیتالمال مساوی است. هر کس که رو به قبله ما آورد شایسته برخورداری از حقوق اسلامی و حدود اسلام است. شما همه بندگان خدا هستید و بیتالمال، مال خداست و آن را میان همه شما به طور مساوی تقسیم خواهم کرد و هیچ کس بر دیگری برتری و مزیت ندارد. پرهیزکاران و سابقهداران در فردای قیامت پاداش خود را از خداوند بخواهند و خداوند دنیا را پاداش پرهیزکاران و مجاهدان قرار نداده است. آنچه نزد خداست برای نیکوکاران بهتر است، فردا بیائید تا اموال را به روش جدید تقسیم کنیم.
روز بعد طلحه و زبیر به مسجد آمدند. در گوشهای دور از مسجد تجمع دیگری انجام شده و مردم را به دو بخش تقسیم میکنند. مردمی که پشت علی(ع) نماز را اقامه می کردند به طلحه و زبیر عبداللهابن زبیر، مروان و جمعی دیگر از مردان قریش پیوستند و ساعتی آهسته با یکدیگر پچ پچ میکردند. بعد مخالفت آنها آشکار شد. عمار آمد پیش علی(ع) و گفت: این سخنرانی چه بود که شما انجام دادید. کمی آرامتر؛ همین روز اول این افراد دارند پرچم برمیدارند و فتنه و خلف وعده میکنند. کمی ملاحظه کنید که دوباره حضرت امیر رفت بالای منبر و سخنرانی کرد.
حضرت علی(ع) روز سوم حکومت، همچنان که شمشیر بر کمر بسته بود سخنرانی کرد و گفت: ای مردم برترین مردم نزد خداوند از نظر مقام فردی است که تابع کتاب و سنت باشد و به تکلیفش عمل کند. سپس به عمار گفت برو به طلحه و زبیر که گوشه مسجد نشستهاند بگو بیایند اینجا من با آنها کار دارم. وقتی آمدند حضرت به آنها گفت: شما را به خدا سوگند آیا چنین نبود که شما با میل خودتان و با آزادی کامل سراغ من آمدید و با من بیعت کردید؟ آیا من شما را مجبور به بیعت کردم؟ من قدرت طلب بودم یا شما از من خواستید؟ گفتند چرا ما گفتیم.
حضرت امیر گفت: شما مجبور بودید و زور بالای سرتان بود که با من بیعت کنید یا خودتان خواستید؟ گفتند: ما با شما بیعت کردیم و فکر میکردیم که شما روش دیگری دارید، نمیدانستیم که اینگونه است. ما بیعت کردیم به شرطی که شما در کارها با ما مشورت کنید و بدون نظر ما کاری نکنید و فکر کردیم اگر ما رهبری شما را تایید میکنیم، شما هم هوای ما را دارید و بالاخره سهم و حق ما محفوظ است و فضیلت ما را بر دیگران در نظر میگیرید.
حضرت امیر(ع) فرمود: آیا من حقی از شما سلب کردم و یا به شما ستمی نموده ام؟ گفتند: نه، فرمود: آیا حقی از مسلمانی ضایع و پایمال کردم، یا حکمی از احکام خدا را زیر پا گذاشتم؟ گفتند: نه، حضرت فرمود: پس چرا از من دلگیرید؛ اگر من نه حق کسی را پایمال کردم و نه حکمی را زیر پا گذاشتم پس چرا شما با من مشکل دارید؟ گفتند: به خاطر روش حکومت تو و حرفهایی که مطرح میکنی و اینکه چرا در حکومت نظر ما را نمیپرسی. حضرت امیر(ع) گفت: من اگر در جایی نیاز به مشورت داشته باشم نظر شما را میخواهم آنچه که تا الآن گفتم نیاز به مشورت نبود چرا که نظر صریح خداوند و سنت پیامبر بود.
بعد طلحه و زبیر آمدند پیش حضرت امیر و گفتند که ما میخواهیم به عمره برویم. حضرت فرمود: شما قصد عمره ندارید و من میدانم شما کجا میخواهید بروید. این اجازه برای عمره نیست. دعوا و درگیری را شروع کردید و حالا میروید تدارک پیمانشکنی و درگیری را ببینید.
آنها قسم خوردند که اینگونه نیست. حضرت امیر لبخندی زد و گفت: پس دوباره تجدید بیعت کنید. آنها دوباره پیمان بسته و سوگند خوردند و و زمانی که رفتند، حضرت امیر(ع) فرمود: به خدا سوگند دیگر اینها را نخواهید دید الا اینکه به روی ما شمشیر میکشند و جنگ را بر ما تحمیل میکنند و هر دو آنها کشته خواهند شد.
* فتنهگران از همسر پیامبر برای رهبری شورش استفاده کردند
همه همسران پیامبر(ص) برای ما محترماند. حتی عایشه؛ ما عایشه را امالمؤمنین میدانیم و نباید به او اهانتی شود ولو اینکه او با علیابن ابیطالب(ع) درگیر شده است. خود حضرت امیر(ع) هم احترام عایشه را نگه داشت حتی بعد از جنگ که جناب عایشه اسیر شد و امیرالمؤمنین(ع) اجازه نداد کوچکترین اهانتی به وی شود.
طلحه و زبیر نامهای به عایشه مینویسند و در آن میگویند که به ما ملحق شو تا مقابل علی(ع) بایستیم چرا که علی اوضاع را به هم میریزد. ام سلمه مکه بود. آنجا از جریان مطلع میشود و میفهمد که طلحه و زبیر در حال برنامهریزی توطئهای علیه علی(ع) و حکومت ایشان هستند.
ام سلمه شروع به افشاگری و سخنرانی به نفع امام علی(ع)میکند که ای مردم! خود شما با علی بیعت کردید و نباید با او درگیر شوید چرا که حکومت علی(ع) حق است. خبر به عایشه میرسد که جناب امسلمه دارد افکار مردم را به نفع علی(ع) آگاه میکند. عایشه به ملاقات ام سلمه میآید و میگوید ای اختر ابا امیه! تو نخستین زن از زنان مهاجر رسول خدا و از بزرگان اهل بیت پیامبر(ص) هستی. بیشترین آیات الهی در خانه تو بر پیامبر نازل شد و جبریل بیش از همه در خانه شما بر رسول خدا نازل میشد.
امسلمه خطاب به عایشه میگوید شما که جزء مخالفان خلیفه سوم(عثمان) بودید چطور حالا به عنوان انتقام او میخواهید در برابر علی(ع) بایستید؟ و بعد ام سلمه شروع میکند به یادآوری برخی مسائل برای عایشه؛ اینکه آیا یادت میآید یه روزی علی آمد و پیامبر در مورد علی چه گفت و ... . هر چه میگوید عایشه تأیید میکند و میگوید بله یادم هست. بعد ام سلمه میگوید: پس با این وضع دیگر این چه قیام و شورشی است که علیه حکومت مشروع به راه انداختهاید.
عایشه میگوید: مسائلی وجود دارد که باید حل و اصلاح شود و بعد ام سلمه میگوید که خودت می دانی.
ام سلمه نامهای خطاب به علی(ع) مینویسد و خبر میدهد که اینها دارند شورش را به پا میکنند. حضرت امیر(ع) در جایی سخنرانی میکند و میفرماید: کسانی که در حال حاضر به اسم خون عثمان حرف میزنند همه آنها میدانند که برخی از خود اینها در خون عثمان دست داشتند و کسی که برای مهار و کنترل شورش تلاش میکرد که خلیفه کشته نشود من بودم. عایشه گفته بود بله من به عثمان منتقد و معترض بودم ولی شنیدم خلیفه قبل از اینکه کشته شود توبه کرده بود بنابراین زمانی که توبه کرده نباید کشته میشد و الا قبول دارم که من هم جزو منتقدان و معترضان عثمان بودم ولی او توبه کرده بود پس چرا او را کشتند؟
حضرت امیر (ع) میفرمایند: جواب دادند که ما با هم دنبال قاتلان عثمان باشیم تا قاتل او را پیدا کنیم. حضرت آنجا توضیح میدهند که من هم منتقد و معترض به عثمان بودم و هم در عین حال مخالف قتل عثمان بودم و با افراطیونی که عثمان را به قتل رساندند مخالف بودم و در برابر آنها ایستادم.
* مقدسمآبانی مثل اشعری برای مقابله با فتنه حجت شرعی میخواستند
حضرت امیر(ع) که به خلافت رسید قصد داشت ابوموسی اشعری را که از زمان خلیفه قبل حاکم کوفه بود عزل کند اما مالک اشتر و عدهای به علی(ع) گفتند که ابوموسی اشعری هم عدهای مرید در شهر دارد که او را قبول دارند حالا بگذارید باشد تا ببینیم چه میشود. بعداً حضرت امیر(ع) میگوید من از اول میخواستم ابوموسی اشعری را بردارم چرا که او را انسان صالحی نمیدانستم ولی چون گفتند عدهای او را قبول دارند و برای اینکه مردم نگویند تا علی آمد همه را برداشت گذاشتم بماند.
ابوموسی اشعری در آن زمان امتحان خود را پس میدهد. حضرت امیر(ع) به ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود نامهای نوشت و گفت که طلحه و زبیر و عایشه قصد شورش دارند و حق هم با ماست. بنابراین برای ما نیرو بفرست و مردم کوفه را بسیج و کمک کن تا برویم بصره چرا که آنها آمدند و بصره را اشغال کردهاند.
بعد از آن ابوموسی اشعری شروع کرد با ادبیات مقدس مآب صحبت کردن؛ اینکه جنگ مسلمان با مسلمان و با کدام حجت شرعی اصحاب در برابر اصحاب بایستند؟ بله، شما علی هستید، اولین مسلمان هستید ولی آن طرف هم امالمؤمنین است، طلحه و زبیر هستند، زبیر سیفالاسلام است، یعنی چه جنگ مسلمان با مسلمان، این جنگ شبهه شرعی دارد. مردم! آرامش داشته باشید و به هیچ کدام از دو طرف ملحق نشوید چرا که ما بیطرف هستیم، این جنگ خلاف شرع است.
حضرت امیر(ع) گفت: این جنگ را بر ما تحمیل کردهاند، ما شروع نکردیم که به من میگویید خلاف شرع است. اینها علیه حکومت شورش کردند و میخواهند حکومت را براندازی کنند. باید به آنها بگویید و شما باید طرف حق را بگیرید و نباید بگویید که در هر صورت کاری نمیکنیم.
حضرت امیر دو بار نامه فرستاد ولی ابوموسی اشعری اعتنایی نکرد. بعد از این حضرت امیر(ع) محمدبن ابوبکر را به کوفه فرستاد و ابوموسی اشعری را عزل کرد.
امام علی(ع) شهر را به ابن عباس و محمد بن ابوبکر سپردند و با نیروها برای جنگ رفتند اما باز هم ابوموسی اشعری با حضرت مخالفت کرد و سخنرانی کرد مبنی بر اینکه ای مردم به جنگ نروید چرا که آن طرف جنگ نیز اصحاب پیامبر اند، کسانی هستند که نزد پیامبر سوابق دارند و خویشان پیامبر اند و بزرگان اسلامند، با چه کسانی میخواهید بجنگید؟
ابوموسی اشعری شروع به سخنرانی و ایجاد تردید و شبهه در دل مردم کرد تا اینکه حضرت امیر (ع) مالک اشتر را به کوفه فرستادند و او نیز ابوموسی اشعری را با حالت ذلت بازداشت و از سمتش عزل کرد.